سوگندسوگند، تا این لحظه: 23 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

سوگند جون you❤ ا

علاقه سوگند به حيوانات

سلام دختركم سوگند خيلي زياد به حيوونات علاقه داره برعكس من كه اصلا از حيوونات خوشم نمي ياد و بدم مي ياد دست بزنم به حيووني حالا مي خواد هرچي باشه ولي سوگند نه از وقتي خيلي بچه بود علاقه خاصي به حيوونات داشت فكر كنم به دايي محمدش رفته آخه اونم وقتي بچه بود همينطور بود سوگند هيچ ترسي هم از حيوونات نداره حتي اگه يه بچه ببر باشه يا خرس مثل عكساي زير وقتي خيلي كوچيك بود يك سال و سه ماهه بود واسش يك مرغ عشق خريديم خيلي دوسش داشت و مرتب خودش بهش غذا مي داد و تو خونه مدام قفس اون بيچاره رو با خودش اينور و اونور مي برد همون موقع يك لاك پشت خاكي هم داشت كه اون لاك پشتو تو خوني مامانيش نگه مي داشت با اينكه لاك پشته بزرگ بود و خيلي سنگين و...
7 شهريور 1390

جايزه هاي من

مامانم ميگه تو خيلي خوش شانسي آخه مامانم ميگه وقتي يك سالم بود براي اولين بار تو زندگيم تو قرعه كشي در بازار مرواريد كيش شركت كردم و يك دستگاه ميكسر برنده شدم سال بعدش هم دوباره تو كيش تو قرعه كشي شركت كردم و يك دستگاه واكس برقي برنده شدم امسال عيد هم تو تايلند تو دريم وورلد با يه بازي خيلي سخت خيلي شانسي يه عروسك خيلي بزرگ و قشنگ برنده شدم   به ياد اون سفر قشنگمون كه خيلي خوش گذشت اسم عروسكم رو گذاشتم بانگكوك (عكس اتاقم با بقيه عروسكام ) بانگكوك رو خيلي دوست دارم وقتي بانگكوك بغلم بود و فرودگاه بودم همه ميومدن و ازم مي گرفتن باهاش عكس مي گرفتن منم فكر كنم مامانم راست ميگه ...
6 شهريور 1390

تنهايي سوگند

سلام عزيزم ديشب افطاري دعوت بوديم خونه زندايي من، ماماني نگين و فاران. اونجا كه كلي با نگين بازي كردي و از همون موقع كه رفتيم همش به من اصرار مي كردي كه مامان نگين شب بياد خونه ما.الهي قربونت برم چون تنهايي دوست داري بچه ها رو خونمون جمع كني اين تابستون چند مرتبه اي نگين اومد خونه ما دو روزي مونده و تقريبا تو خيلي از شب ها رو خونه ماماني موندي خلاصه ديشب هم نگين و فاران و آترين رو با خودمون آورديم و بعد با ماماني و هانيه و هاله و بابا همه با هم رفتيم شهربازي خيلي بهتون خوش گذشت كلي بازي كرديد و كلي هم آترين رو بازي داديد و بعدش هم رفتيم خريد و كلي واسه خودتون تنقلات خريديد و اومديم خونه واي از دست شما مگه مي خوابيديد فكر كنم تا ...
24 مرداد 1390

رشد سوگند در سال اول زندگیش

عزیزم امروز یادداشتی که گفته بودم وزن و قدت رو ماهانه نوشته بودم و رو پیدا کردم و واست اینجا می نویسم وزن تولد3.200کیلوگرم – دور سر 34.5سانتی متر – قد 50 سانتی متر- دور سینه 32.5 وزن در یک ماهگی : 4.400کیلوگرم – دور سر 36 سانتی متر وزن در دو ماهگی : 5.300کیلوگرم – دور سر 38 سانتی متر – قد 55 سانتی متر وزن در سه ماهگی : 5.950 کیلوگرم – دور سر 40 سانتی متر – قد 60 سانتی متر وزن در چهار ماهگی : 6.350 کیلوگرم – دور سر 41 سانتی متر وزن در پنج ماهگی : 6.750 کیلوگرم – دور سر 42 سانتی متر وزن در شش ماهگی : 7.100 کیلوگرم – دور سر 43 سانتی متر وزن در هفت ماهگی : 7.500 ...
20 مرداد 1390

دوستان سوگند

سوگند جون امروز عكس از دوستات مي ذارم تو وقتي بزرگ شدي ياداواري باشه از اين روزا سوگند خيلي مهربونه و خيلي زود دوست پيدا مي كنه هرجا ميريم حتي اگه تو يه پاساژ باشيم و يه بچه اي ببينه سريع مي ره سمتش و باهاش دوست مي شه يهو مي بينيم چنان باهم بازي مي كنن كه انگار مدت طولانيه باهاشون دوسته امسال عيد تايلند كه بوديم وقتي از بانكوك با اتوبوس پاتاپا مي رفتيم تو اتوبوس با يه دختر حدودا 6 ساله به اسم نگين دوست شدي اينقدر صميمي شده بودي كه وقتي رفته بوديم پارك كروكوديل ها و واسه ناهار رفتيم يا همش تو با خانواده اونا بودي يا نگين با ما بود عصر كه هر كس هتل خودش مي رفت هتل اونا يه جاي ديگه بود وقتي داشتيم از هم جدا مي شديم اصرار مي كردي كه مامان بذ...
20 مرداد 1390

جشن تولدهای سوگند

  عزيزم هر سال واسه تولدت جشن گرفتم اولين سال تولدت يه مهموني بزرگ تو خونمون گرفتيم قبلش تو آتليه هم عكس انداختيم      سال 81 يعني روز تولد دو سالگيت روز عاشورا بود واسه همين جشن نگرفتيم واست ،خودم كيك درست كردم و بچه هاي عمه رو دعوت كردم و عكس انداختيم ولي ارديبهشت ماه يعني تولد شناسنامه ايت واست جشن گرفتم   تولد سه سالگيت رو تو مهد جشن گرفتيم تو تولد تو مهد رو خيلي دوست داشتي اينم عكس تو آتليه ( اسفند 82 ) تولد چهار سالگيت يه جشن خودموني داشتيم ( اسفند 83 )   تولد پنج سالگيت هم تو مهد جشن گرفتيم ( اسفند 84 ) ولي كيكت رو وقتي برديم آتليه ت...
19 مرداد 1390

نقاشی های سوگند

سلام دخترم امروز نقاشی هایی که تو بچگیت کشیده بودی رو واست می ذارم این نقاشی ها رو با نرم افزار نقاشی کامپیوتر وقتی 3 سال و 9 ماه بودی کشیدی نقاشی های تو دفتر نقاشیت رو هم نگه داشتم از وقتی که خیلی کوچیک بودی و مداد دستت گرفتی     همین الان که داشتم این عکسا رو می ذاشتم تو وب لاگت اومدی پیشم و یه کاردستی قلب که پشتش نوشته بودی ( ملکه ی قلب ها ) رو بهم دادی....مرسی عزیزم مرسی دختر مهربونم از این کارا زیاد می کنی هم واسه من هم بابا و هم مامانی مرسی سوگلم دوست دارم   ...
18 مرداد 1390

مهارتهاي سوگند

دختر گلم امروز مي خوام از مهارتهات و توانايي هاي بنويسم وقتي كوچولو بودي خيلي اكتيو بودي پيشرفت هات خيلي نسبت به بچه هاي هم سنت زياد بود تو همه چيز ولي بچه اي بودي كه شكست و نمي تونستي بپذيري وقتي مهد مي رفتي يه روز اردو برده بودنتون بش قارداش و چون من اداره بودم نتونستم همرات بيام واسه همون ماماني تورو برد و تموم مدت اونجا پيشت موند تو بش قارداش واستون مسابقه دو گذاشته بودن و تو برنده نشده بودي و خيلي گريه كرده بودي خونه هم كه اومدي خيلي ناراحت بودي و اين باعث شد ديگه بعد اون تو هيچ مسابقه اي شركت نكردي   وقتي چهارسالت بود تابستون گذاشتمت كلاس نقاشي تو مهد مهر وقتي مي رفتم دنبالت مربيت مي گفت همه كار ميكنه الا نقاشي و هروقت م...
16 مرداد 1390

مسافرت های سوگند

عزیزم اولین مسافرت طولانی مدتمون بعد دنیا اومدنت وقتی یک ساله شدی بود قبل اونم مشهد و جاهای دیگه رفته بودیم ولی نوروز 81 خانوادگی با خاله ها و دایی هات و مامانی و باباجونی رفتیم کیش خیلی بچه خوبی بودی و اذیت نکردی تموم مدت دایی رضا یا کالسکه اینوذ و اونور می بردت تا ما خرید کنیم همون موقع تو بازار مروارید یک دستگاه واکس برقی برنده شدی بعد اون هر سال عید نوروزها می رفتیم کیش و توام بچه خوبی بودی تنها حرص خرید خوراکی داشتی به خرید هیچی علاقه نشون نمی دادی فقط خوراکی یکی واست می خریدیم تموم می شد باز یه چیز دیگه می خواستی بر عکس من که از خرید لباس و وسایل واسه تو سیر نمی شم تو اصلا خرید و دوست نداری و حتی به زور باید ببرمت لباس پرو کنی ا...
16 مرداد 1390