سوگندسوگند، تا این لحظه: 23 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

سوگند جون you❤ ا

علاقه سوگند به حيوانات

1390/6/7 12:37
نویسنده : مامان سوگند
1,339 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختركم

سوگند خيلي زياد به حيوونات علاقه داره برعكس من كه اصلا از حيوونات خوشم نمي ياد و بدم مي ياد دست بزنم به حيووني حالا مي خواد هرچي باشه ولي سوگند نه از وقتي خيلي بچه بود علاقه خاصي به حيوونات داشت فكر كنم به دايي محمدش رفته آخه اونم وقتي بچه بود همينطور بود

سوگند هيچ ترسي هم از حيوونات نداره حتي اگه يه بچه ببر باشه يا خرس مثل عكساي زير

وقتي خيلي كوچيك بود يك سال و سه ماهه بود واسش يك مرغ عشق خريديم خيلي دوسش داشت و مرتب خودش بهش غذا مي داد و تو خونه مدام قفس اون بيچاره رو با خودش اينور و اونور مي برد همون موقع يك لاك پشت خاكي هم داشت كه اون لاك پشتو تو خوني مامانيش نگه مي داشت با اينكه لاك پشته بزرگ بود و خيلي سنگين ولي سوگند با اون سن كمش بغلش مي كرد من اين كاراش رو دوست نداشتم

ولي چند ماه بعد هم پرندش مرد و چند ماه بعدش هم لاك پشته گم شد احتمالا از زير در رفته بود تو كوچه و ناپديد شد

 

چند سال بعدش هم واسش يك بچه خرگوش خريديم البته من مخالف خريد حيوونات واسش بودم ولي باباش واسش مي خريد .اسم خرگوشش رو گذاشته بود برفي خيلي دوسش داشت برفي خيلي ناز بود و تو خونه ما با مراقبت سوگند بزرگ شد خيلي هم بزرگ شد تا اينكه با اجازه خود سوگند برفي رو برديم داديم شهربازي در قسمت حيوونات نگهش دارن با اينكه سوگند خودش اجازه داد ولي قلبا راضي نبود و هنوز كه هنوزه ازش حرف مي زنه

پارسال واسه عيد هم دوتا لاك پشت آبي كوچولو خريدم خيلي لاك پشتاي نازي بودن خودم هم دوسشون داشتم يكيشون بعد چند روز مرد ولي يكيش كه اسمش هم لاكي بود چند ماهي زنده بود سوگند خيلي بهش وابسته شده بود گاهي حتي بيرون خونه هم كه مي رفتيم سوگند لاكي رو با خودش مي ياورد لاكي خيلي پر جنب و جوش بود مثل خود سوگند يك بار كه سوگند مدرسه بود و ماهم خونه نبوديم اومديم ديديم لاكي تو آكواريومش نيست خيلي دنبالش گشتيم همه جاي خونه سوگند خيلي ناراحت بود لاكي شيطون از رو گلي كه تو آكواريوم گذاشته بوديم اومده بود بالا و از آكواريم بيرون پريده بود

سه روز پيداش نبود من خيلي مي ترسيدم بره زير پامون حيووني ولي خدا رو شكري خودش يهو پيداش شد

اون سه روز واسه سوگند خيلي سخت گذشت بعدش دوباره سوگند آروم شد خلاصه تا اينكه چند روزي لاكي خيلي بيحال شده بود و معلوم بود داره مي ميره واسه همين با سوگند لاكي رو برديم بش قارداش و تو استخر انداختيمش تا سوگند مرگش نبينه

الانم چند روزيه دوباره سوگند گير داده خرگوش مي خواد و كلافه كرده مارو

راستي وقتي سوگند خيلي كوچيك بود ازش مي پرسيديم مي خواي چكاره شي مي گفت دكتر حيوونا

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (4)

نگین
31 مرداد 90 22:26
سوگند خیلی نترسی اینقدر اومدم خونتون تاحالا این عکساتو بهم نشون ندادی فکر کنم به خواطر این که انقدر از حیوونا نمیترسی از مینا هم نترسیدی من خودم قبل از این که بهش عادت کنم وقتی میومد بیرون ازش فرار میکردم ولی تو از اول که اومد بیرون گذاشتی زود دختر خاله شه راستی به وبلاگه منم سر بزن


نگین جون خیلی ممنونم منم وب لاکتو می بینم و از مینا هم خوشم اومد
منا
31 مرداد 90 23:48
سلام عزیز دلم. .من مدت زیادی پیشت نبودم و از علاقه تو نسبت به حیوونها اطلاعی نداشتم.این حس تو فوق العاده است. عروسک من عکسی که با آقا فیله گرفتی خیلی نازه... میخوام بدونی که خیلی دوست دارم نفس من


منا جون خیلی ممنون وقتی پیامتو دیدم خیلی خوشحال شدم
منم دوستون دارم
بابای الینا
14 آبان 90 1:06
دختر گلم وبلاگت خیلی خیلی قشنگ شده چه عکسهای نازی انداختی میبوسمت
مامان سمانه
9 مرداد 93 14:23
واااااااااااااااااااای چه خوشگل مرررسي