سوگندسوگند، تا این لحظه: 23 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

سوگند جون you❤ ا

غذا خوردن سوگند

1390/5/14 19:13
نویسنده : مامان سوگند
1,144 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم

تموم اين خاطراتي كه واست تو اين وب لاگ مي نويسم رو برات تعريف هم كردم ولي اين وب لاگ واسه وقتيه كه خيلي بزرگتر شدي و مثل يه آلبوم خوندنش هم منو شاد مي كنه و هم خودتو و هم احتمالا بچه هاتو

امروز مي خوام از  غذا خوردنت و كابوس هاي غذا دادن به تو واست بنويسم كابوس هايي كه هنوزم تموم نشده با اينكه بزرگ شدي

همونطور كه قبلا هم توشتم وقتي دنيا اومدي شير نمي خوردي دو روز از تولدت گذشته بود و تو نمي تونستي شير بخوري

خيلي اذيت شدم تا تونستي شير خوردن رو شروع كني گفتم تا دو ماهگيت هر سري واسه شير خوردن تا حدود دو ساعت زمان مي برد تا بتوني شروع كني خوردنو

                               ماچ یک سال و سه ماه ماچ

تا چهار ماهگي غير شير هيچي بهت نداديم طبق دستور دكتر ( دكتر كنترل رشدت دكتر اميري بود چون دكتر خانوادگيمون بود و همه بچه ها رو مي برديم پيش اون ) چون دكتر مي گفت رشدت خوبه و شيرمادر واست كافيه واقعا هم همينطور بود رشدت خوب بود خيلي تپل نبودي ولي قدت خيلي بلند بود و قدت رو صدك آخر بود ( شير مادر رو تا 18 ماهگيت دادم و وقتي يك سال و شش ماهه شده مريضي اسهال گرفتي و بعد اون ديگه نخوردي وگرنه قصدم اين بود دو سال كامل بهت شير بدم )

مرحله به مرحله وزن و قدت رو توي منحني رشدت به تاريخ نوشتم

خلاصه ولي من فكر مي كردم اينطور نيست اونم تحت تاثير حرفاي اطرافيان بود كه همش بهم مي گفتن تو لاغري ( حالا بزرگتر شدي خودت مي فهمي كي رو مي گم )

تا اينكه از چند روز از چهار ماهگيت گذشته بود كه غذا دادن رو با حريره بادوم شروع كردم   ( البته آرزوي اين طوي غذا خوردنت مثل اين عكس كارتوني تو دلم موند )

يادمه همون روز عروسي دعوت بوديم و خاله زهره هم خونه ما بود با كلي ذوق غذا درست كردم  و غذاي آماده شده رو آوردم و قاشق اول رو تا بردم سمت دهنت دهنتو محكم بستي خيلي عجيب بود با اينكه خيلي سنت كم بود ولي سريع عكس العمل نشون دادي و احتمالا از بوش خوشت نيومده بود و دردسر ما با غذا خوردن تو از اون روز شروع شد

ماماني خيلي بد غذا بودي تقريبا مي شه گفت هيچ غذايي رو با ميل خودت و با راحتي نمي خوردي

خيلي اذيت مي شدم وقتي غذا مي خوردي. الانشم هينطوري بد غذايي و اذيت مي كني بابت غذا خوردن

تنها چيزي كه خوب مي خوردي شير بود چون با شيشه شير مي خوردي واسه همين تا چهار سالگي بهت شير و با شيشه مي دادم و خوب مي خوردي روزي 1و نيم پاكت شير مي خوردي بعد چهار ساله كه شدي ديگه شيشه بهت ندادم و تا چند ماهي شير با ليوان مي دادم ولي نمي خوردي واسه همين مجبور شدم دوباره شيشه بهت دادم و تا زمان مدرسه رفتنت يعني شش سالگي شيشه مي خوردي

خيلي خنده دار بود با اون سن و سال شيشه مي خوردي

ولي اينم بگم سرشيشه رو ايندر گشاد كرده بودم كه اصلا مك نمي زدي چون مي ترسيدم رشد دندوناتو خراب كنه

چون شيشه خوب مي خوردي با كلك شيشه بعضي از غذاها مثل فرني و سوپ و ... رو تو شيشه بهت مي دادم و بازم چون بدغذا بودي تو فرنيت همه چيز مي ريختم كه حداكثر ويتامينا از اين طريق بهت برسه مثلا كنجد پودر پسته پودر گردو عسل و ... خيلي بد شكل مي شد ولي مي ريختم تو شيشه توام مي خوردي

سوگند جون تمام نگراني و ناراحتي من واسه غذا خوردنت بود غذا خوردن تو شده بود يه غصه تو زندگيم و حتي ماماني هم همينطور بود طوري كه خيلي از موقع ها گريه مي كردم اينقدر كه هيچي نمي خوردي

تابستوني كه 1 ساله بودي ماماني اينا تو خونه قبليشون زندگي مي كردن و يه حياط خيلي بزرگي داشتن

دايي رضا موتور داشت و توام موتورسواري رو خيلي دوست داشتي بعد واسه اينكه غذا بديم بهت دايي تورو سوار موتور مي كرد و تو حياط مي چرخوند و منم قاشق بدست غذا مي كردم تو دهنت

اين خاطره خيلي خنده دار تره

يه روز ظهر جمعه بود و خونه خودمون بوديم اون روز هم مثل بقيه روزا هيچي نمي خوردي يادمه چند روزي شده بود كه كم غذا خورده بودي تا اينكه اون روز ديگه صبرم تموم شد و زنگ زدم ماماني كلي گريه كردم چند دقيقه اي بعد اينكه تلفن رو قطع كردم ديدم دايي رضا با موتورش اومد در خونمون و چون ما حياط نداشتيم تو پياده رو خيابون تو رو با موتور مي چرخوند و منم دهنت غذا مي دادم تجسم كن منو با يك ظرف غذا تو خيابون و دايي و توام سوار موتور و بابا هم كنار من...

 

كوچولو بودي فيلم هندي خيلي دوست داشتي رقص و آوازشون واست جالب بود و همين بهانه هاي بود واسه غذا خوردنت چون حواست پرت مي شد و . منم تند تند غذا مي كردم دهنت البته اين كلكم زياد دووم نداشت

خيلي دكتر و مشاور تغذيه و ... مي بردم و همه مي گفتن بهش سخت نگيريد چند روز هيچي بهش ندين و اصرار نكنيد خودش كم كم مياد سمت غذا ولي اين چيزا واست فايده نداشت من اگه يك ماه هم به تو چيزي نمي دادم بازم برات مهم نبود با نون يا شير خودتو سير مي كردي

سوگند الانم همينطوري الانم موقع ناهار گاهي خودم غذا دهنت مي دم و خودم رو پلوت خورش مي ريزيم و گوشت رو واست ريز ريز مي كنم اينقدر ريز كه يده نشه تا بخوري وگرنه با ميل خودت نمي خوري اگه به اختياز خودت باشي يا هر روز سيب زميني سرخ شده مي خوري يا نودل

غذا خوردن تو تو تموم فاميل شهرت داشت و ما همه واسه سايان استرس داشتيم كه نكنه اونم مثل تو باشه ولي الحمداله سايان خوب مي خوره

سوگند شايد كارم درست نبوده ولي به زورم كه بود بهت غذا مي دادم گاهي با گريه تو و خودم ولي بالاخره ديگه مي خوردي چون طوري برات برنامه غذايي گذاشته بودم كه حتما روزي 40 گرم گوشت و حبوباتو و ... تو برنامه غذايي روزانت باشه و واقعا هم بهت مي دادم و خدا رو شكري خيلي بچه سالمي هستي يكبار هم شش ساله بودي بردمت آزمايش چكاپ كلي دادي و دكتر گفت سالمه و كم خوني و ... رو نداري

خيلي روت حساس بودم و چون كتاب خيلي مي خوندم مي خواستم برنامه كتاب ها رو ورت پياده كنم

راستي يه چيز ديگه يادم اومد يه بار واست مرغ آب پز كرده بودم و وقتي غذا تو خوردي چند دقيقه بعدش خوابيدي 2 ساعتي خوابيدي يهو از خواب بيدار شدي ديدم چيزي تو دهنته و داري مي جوي نگا كردم ديدم مرغه هنوز تو دهنتو قورت ندادي

خلاصه اين غذا خوردن تو داستاني بود واسمون و هنوزم هست

غذاهايي كه الان دوست داري ماكاروني البته قبل دم كشيدن وقني آب پز مي شه قبل اينكه بذارم رو دم مي خوري

كباب كوبيده - آب گوشت البته فقط آب كه نون توش تيريت كني - نودل - سيب زميني سرخ شده و گاهي هم آب پز-پيتزا - ساندويچ هات داگ  -قرمه سبزي

ماهي و بقيه غذاهاي درديايي رو لب نمي زني

از ميوه ها هم خيار خيلي دوست داشتي و هندونه ولي الان ميوه خيلي خوب مي خوري و تقريبا بيشتر ميوه ها رو مي خوري

انشالله هميشه تنت سالم باشه مامانم 

پسندها (1)

نظرات (2)

یاسمن موسوی9ساله
21 مرداد 90 0:30
امید وارم در زندگیت موفق باشی وبه سایت من
بیا . پیتزا می خوری مواظب باش داقه



سلام ياسمن جون
مرسي از نظارتت عزيزم
وب لاگت رو ديدم حتما بازم سر مي زنم به وب لاگت تا كاملشو ببينم
ياسمن جون منم فاميلم موسوي منم سوگند وقارموسوي هستم
از آشناييت خوشحال شدم
نگین
4 شهریور 90 0:09
بدبخت مامانت سوگند یادمه ختم عمه صدیقه که رفتیم رستوران یک ظرف غذا رو باهم نصف کردیم اخه زیاد بود انقدر حرف زدی همون نصفرو هم نخوردی (مامانش دعواش کن)


نه اینکه خودت خیلی خوب غذا می خوری نگین