سوگندسوگند، تا این لحظه: 23 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

سوگند جون you❤ ا

خاطرات رشد سوگند

1390/5/11 9:45
نویسنده : مامان سوگند
1,233 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سوگلم

 امروز مي خواهم از زماني بنويسم كه روز بروز بزرگتر مي شدي و كارهاي جديد ياد مي گرفتي يادش بخير چه روزايي بود اينقدر بچه پرتحرك و پرجنب و جوشي بودي كه همه چيزو خيلي سريع ياد مي گرفتي

عزيزم تمام اين چيزايي كه الان مي خوام بنويسم رو اون زمان تو آلبومت و دفتر خاطراتت نوشتم همينطور همون موقع هر عكسي كه ازت مي گرفتم رو هم روش تاريخ مي زدم تا يادمون بمونه

كلي عكس و فيلم داري چهارتا آلبوم عكس چاپ شده و حدود 10 ساعت فيلم و كلي هم عكس تو كامپيوتر

سوگند جون همونطور كه قبلا هم نوشته بوم خليلي پرتحركي از همون زماني كه تو شكمم بودي

چند روز پيش رفته بودم كلاس تقويتي رياضي تابستوني واسه ترم 2 ثبت نام كنم معلمت مي گفت خيلي باهوشه و يادگيريش خيلي خوبه ولي خانم خيييييييلييييييي بازيگوشه  خيلييييييييييي پرتحركه اصلا سرجاش نمي شينه اين خيلي ها رو همونطور كه نوشتم مي گفت منم گفتم شما تازه 1 ماه م شناسينش بيچاره معلماش ببينين چي مي كشن ...خنده

بريم سر وقت موضوع اصلي

عزيزم اولين بار 3 ماه و 2 روزه بودي كه غلت زدي و رو شكمت خوابيدي

3 ماه و 13 روز بود كه دندون گير كه دادم دستت كامل گرفتي و تونستي ببري سمت دهن

6 ماه و 6 روزه بودي كه بدون كمك نشستي و مدت طولاني نشوندمت

5 ماه و 10 روزه بودي كه سينه خيز رفتن و شروع كردي

دندون خيلي دير درآوري آخه تو فاميل پدريت ارثيه 11 ماه و 22 روز بودي كه اولين دندونتو درآوردي خيلي خوشحالم كردي چون خيلي نگران بودم و كلي دكتر بردمت با اينكه دكترا مي گفتن مشكلي نيست ولي قبول نمي كردم و نگران بودم

7 ماه و 15 روزه بودي كه چهاردست و پا كردنو شروع كردي

 ٨ ماه و 26 روزه بودي كه بدون كمك كامل مي ايستادي و خيلي زود هم راه رفتن و شروع كردي 9 ماهه بودي كه قدم بر مي داشتي و 9 ماه و 12 روز بودي كه راه رفتنت كامل شد

اولين بار وقتي 7 ماه و 21 روزه بودي بابا گفتي و ماما رو هم وقتي گريه مي كردي مي گفتي

عزيزم خيلي برات وقت مي ذاشتيم خيلي باهات كار مي كرديم نه فقط من ماماني و باباجوني و هاله جون هم همينطور

باباجوني خيلي واسه راه افتادنت كمك بود هميشه تكيه مي دادت به ديوار و يه شيشه نوشابه مي ذاشت جلوت و چون خيلي نوشابه دوس داشتي قدم بر مي داشتي

خيلي واست كتاب مي خوندم كلي كتاب داشتي خيلي با دقت به داستانايي كه واست مي خوندم گوش مي دادي بچه خيلي باهوشي بودي وقتي خوندن يك صفحه تموم مي شد تو مي فهميدي كه بقيش تو صفحه بعده و صفحه رو ورق مي زدي از رو عكساش اول و آخ صفحه يادت مي موند

اين موضوع خيلي برام جالب بود

كلي نوار قصه داشتي كلي شعر بهت ياد داده بودم صداتو رو هم وقتي شعر مي خوندي ضبط كردم حالا فايلشو تو وب لاگت مي ذارم

سوگند جون بچه خيلي باهوشي بودي سريع همه چيو ياد مي گرفتي آخه همه هم خيلي باهات كار مي كردن واسه همه خيلي عزيزي

الانش هم همينطوره معلمات خيلي از هوش و استعدادت تعريف مي كنن فقط چون بچه بازيگوش و شيطوني هستي يكم واسه درس نوشتن و خوندن تنبلي مي كني

الان هم ترانه ها رو خيلي زود حفظ مي شي حتي ترانه هاي خارجي رو خيلي عجيبه با اينكه انگليسي كامل بلدنيستي ولي كافيه ترانه رو ( البته با تصوير ) سه چهار مرتبه ببيني حفظ مي شي ولي در مورد درسات برعكسه

دوست دارم عزيزم

پسندها (1)

نظرات (1)

نگین
4 شهریور 90 0:20
اون عکست که هفت ماه و یازده روزت هست رو فکر کنم خونه یه مامان جون من گرفتی


نه نگین خونه خودمونه