سوگندسوگند، تا این لحظه: 23 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

سوگند جون you❤ ا

بعد تولد

1390/5/8 11:52
نویسنده : مامان سوگند
474 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم ادامه خاطراتتو امروز می نویسم

تا لحظه تولد با هم مرور کردیم من که خوب یادمه بعد اینکه دنیا اومدییک شب بیمارستان موندم و فرداش با هم اومدیم خونمون راستی اینم بگم که روز تولد تو بیست و سه اسفند ماه که سه شنبه بود و به تاریخ قمری شب عید غدیر هم بود

آره روز عید بود که تو عزیزم از بیمارستان اومدی خونمون و خونمون با وجود تو که سید هم هستی روشن شد

مامانی و خدا بیامرز خاله صدیقه من هم اومدن خونمون تفلی ها خیلی زحمت می کشیدن مامانی از من مراقبت می کرد خاله هم از تو

 

سوگند جون سه روز از تولدت گذشته بود که زردی گرفتی و مجبور شدیم بیمارستان بستریت کنیم سه روز بیمارستان بستری بودی و مامانی و مادر به نوبت بیمارستان بالا سرت بودن

 

خلاصه ٧ روز بعدش عید نوروز شد و سال نو رو سه نفری شروع کردیم

فقط یک مشکل بزرگی که با تو داشتم و تا حدود یک ماهگیت خیلی اذیتم می کردی این بود که شیر نمی خوردی و منم نمی خواستم شیرخشکی شی واسه همین خیلی تلاش می کردم تا شیر بخوری

niniweblog.com

طوری که هر مرتبه واسه شیر دادن ٢ ساعت تلاش می کردم تا بتونی شیر بخوری و خیلی هم کم می خوردی بعد این بود که کمر درد گرفتم و از اون روزا کمر درد دارم

غیر از شیر خوردنت تا چند ماهی بچه خوب و آرومی بودی اخلاقت خوب بود زیاد گریه نمی کردی شبا راحت می خوابیدی قد و زنت هم خیلی خوب پیش می رفت و مشکل خاصی نبود

niniweblog.com

فعلا تا اینجا بسه بقیشو دوباره برات می نویسم

بوس بوس عزیز مامان و بابا

niniweblog.com

پسندها (1)

نظرات (1)

همكار مامان سوگند
6 مرداد 90 7:44
سلام سوگند جون نميدونستم اينقدر واسه ماماني عزيزي - وبلاگت مبارك دوست دارم جزو دوستام لينكت كنم ولي يادندارم
منتظر عكسهات هستم قربونت


سلام مامان پرهام
مرسي از نظراتتون
عزيزم همه بچه ها واسه مامان باباهاشون عزيزن
بوس بوس