سوگندسوگند، تا این لحظه: 23 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

سوگند جون you❤ ا

جشن تولدهای سوگند

  عزيزم هر سال واسه تولدت جشن گرفتم اولين سال تولدت يه مهموني بزرگ تو خونمون گرفتيم قبلش تو آتليه هم عكس انداختيم      سال 81 يعني روز تولد دو سالگيت روز عاشورا بود واسه همين جشن نگرفتيم واست ،خودم كيك درست كردم و بچه هاي عمه رو دعوت كردم و عكس انداختيم ولي ارديبهشت ماه يعني تولد شناسنامه ايت واست جشن گرفتم   تولد سه سالگيت رو تو مهد جشن گرفتيم تو تولد تو مهد رو خيلي دوست داشتي اينم عكس تو آتليه ( اسفند 82 ) تولد چهار سالگيت يه جشن خودموني داشتيم ( اسفند 83 )   تولد پنج سالگيت هم تو مهد جشن گرفتيم ( اسفند 84 ) ولي كيكت رو وقتي برديم آتليه ت...
19 مرداد 1390

نقاشی های سوگند

سلام دخترم امروز نقاشی هایی که تو بچگیت کشیده بودی رو واست می ذارم این نقاشی ها رو با نرم افزار نقاشی کامپیوتر وقتی 3 سال و 9 ماه بودی کشیدی نقاشی های تو دفتر نقاشیت رو هم نگه داشتم از وقتی که خیلی کوچیک بودی و مداد دستت گرفتی     همین الان که داشتم این عکسا رو می ذاشتم تو وب لاگت اومدی پیشم و یه کاردستی قلب که پشتش نوشته بودی ( ملکه ی قلب ها ) رو بهم دادی....مرسی عزیزم مرسی دختر مهربونم از این کارا زیاد می کنی هم واسه من هم بابا و هم مامانی مرسی سوگلم دوست دارم   ...
18 مرداد 1390

مهارتهاي سوگند

دختر گلم امروز مي خوام از مهارتهات و توانايي هاي بنويسم وقتي كوچولو بودي خيلي اكتيو بودي پيشرفت هات خيلي نسبت به بچه هاي هم سنت زياد بود تو همه چيز ولي بچه اي بودي كه شكست و نمي تونستي بپذيري وقتي مهد مي رفتي يه روز اردو برده بودنتون بش قارداش و چون من اداره بودم نتونستم همرات بيام واسه همون ماماني تورو برد و تموم مدت اونجا پيشت موند تو بش قارداش واستون مسابقه دو گذاشته بودن و تو برنده نشده بودي و خيلي گريه كرده بودي خونه هم كه اومدي خيلي ناراحت بودي و اين باعث شد ديگه بعد اون تو هيچ مسابقه اي شركت نكردي   وقتي چهارسالت بود تابستون گذاشتمت كلاس نقاشي تو مهد مهر وقتي مي رفتم دنبالت مربيت مي گفت همه كار ميكنه الا نقاشي و هروقت م...
16 مرداد 1390

مسافرت های سوگند

عزیزم اولین مسافرت طولانی مدتمون بعد دنیا اومدنت وقتی یک ساله شدی بود قبل اونم مشهد و جاهای دیگه رفته بودیم ولی نوروز 81 خانوادگی با خاله ها و دایی هات و مامانی و باباجونی رفتیم کیش خیلی بچه خوبی بودی و اذیت نکردی تموم مدت دایی رضا یا کالسکه اینوذ و اونور می بردت تا ما خرید کنیم همون موقع تو بازار مروارید یک دستگاه واکس برقی برنده شدی بعد اون هر سال عید نوروزها می رفتیم کیش و توام بچه خوبی بودی تنها حرص خرید خوراکی داشتی به خرید هیچی علاقه نشون نمی دادی فقط خوراکی یکی واست می خریدیم تموم می شد باز یه چیز دیگه می خواستی بر عکس من که از خرید لباس و وسایل واسه تو سیر نمی شم تو اصلا خرید و دوست نداری و حتی به زور باید ببرمت لباس پرو کنی ا...
16 مرداد 1390

مهد و مدرسه سوگند

عزیزم امروز از مهدکودک ها و مدارسی که رفتی واست می نویسم اولین بار وقتی 2 سال و 2 ماهه بودی گذاشتمت مهد ( مهد کودک مهر )فقط واسه يک ماه اونم روزی 1 ساعت ساعت 10 می بردمت 11 هم می رفتم دنبالت واسه این گذاشتمت چون تنها بودی و منم نمی خواستم بچه گوشه گیری باشی ولی تو بچه خیلی مهربونی هستی واسه همین تو اون مدت کوتاه کلی دوست پیدا کردی کلا روابط عمومیت خیلی خوبه و خیلی سریع دوست پیدا می کنی تو دوست یابی عالی هستی دیشب رفته بودیم بش قارداش طبق معمول همیشه تا نشستیم با کلی دختر هم سنت دوست شدی و شروع کردی به اسکیت بازی همیشه همینطوری و من از این بابت خیلی خوشحالم   دوباره مهر ماه سال 82 یعنی وقتی 2 سال و نیم بودی گذاشتمت مهد ...
15 مرداد 1390

غذا خوردن سوگند

سلام دخترم تموم اين خاطراتي كه واست تو اين وب لاگ مي نويسم رو برات تعريف هم كردم ولي اين وب لاگ واسه وقتيه كه خيلي بزرگتر شدي و مثل يه آلبوم خوندنش هم منو شاد مي كنه و هم خودتو و هم احتمالا بچه هاتو امروز مي خوام از  غذا خوردنت و كابوس هاي غذا دادن به تو واست بنويسم كابوس هايي كه هنوزم تموم نشده با اينكه بزرگ شدي همونطور كه قبلا هم توشتم وقتي دنيا اومدي شير نمي خوردي دو روز از تولدت گذشته بود و تو نمي تونستي شير بخوري خيلي اذيت شدم تا تونستي شير خوردن رو شروع كني گفتم تا دو ماهگيت هر سري واسه شير خوردن تا حدود دو ساعت زمان مي برد تا بتوني شروع كني خوردنو            &n...
14 مرداد 1390

خاطرات رشد سوگند

سلام سوگلم  امروز مي خواهم از زماني بنويسم كه روز بروز بزرگتر مي شدي و كارهاي جديد ياد مي گرفتي يادش بخير چه روزايي بود اينقدر بچه پرتحرك و پرجنب و جوشي بودي كه همه چيزو خيلي سريع ياد مي گرفتي عزيزم تمام اين چيزايي كه الان مي خوام بنويسم رو اون زمان تو آلبومت و دفتر خاطراتت نوشتم همينطور همون موقع هر عكسي كه ازت مي گرفتم رو هم روش تاريخ مي زدم تا يادمون بمونه كلي عكس و فيلم داري چهارتا آلبوم عكس چاپ شده و حدود 10 ساعت فيلم و كلي هم عكس تو كامپيوتر سوگند جون همونطور كه قبلا هم نوشته بوم خليلي پرتحركي از همون زماني كه تو شكمم بودي چند روز پيش رفته بودم كلاس تقويتي رياضي تابستوني واسه ترم 2 ثبت نام كنم معلمت مي گفت خيلي ب...
11 مرداد 1390

صفحه اول آلبوم

سلام دختركم ، نازنينم عزيزم با اينكه تو بزرگ شدي و واسه خودت خانمي شدي و خودت الان مي توني از اينترنت استفاده كني و وب لاگ خودت رو بروز كني ولي من قدم اولو بر مي دارم و مي خوام تا جايي كه يادم مي ياد از خاطرات قشنگ اين 10 سال زندگيت برات بنويسم و بتونيم با كمك هم يك آلبوم قشنگ از خاطراتت درست كنيم عزيزم عزيزكم دوست دارم و اينو يادت باشه كه مامان و بابا خيلي دوست دارن و عاشقتن                                            &n...
10 مرداد 1390

بعد تولد

عزیزم ادامه خاطراتتو امروز می نویسم تا لحظه تولد با هم مرور کردیم من که خوب یادمه بعد اینکه دنیا اومدییک شب بیمارستان موندم و فرداش با هم اومدیم خونمون راستی اینم بگم که روز تولد تو بیست و سه اسفند ماه که سه شنبه بود و به تاریخ قمری شب عید غدیر هم بود آره روز عید بود که تو عزیزم از بیمارستان اومدی خونمون و خونمون با وجود تو که سید هم هستی روشن شد مامانی و خدا بیامرز خاله صدیقه من هم اومدن خونمون تفلی ها خیلی زحمت می کشیدن مامانی از من مراقبت می کرد خاله هم از تو   سوگند جون سه روز از تولدت گذشته بود که زردی گرفتی و مجبور شدیم بیمارستان بستریت کنیم سه روز بیمارستان بستری بودی و مامانی و مادر به نوبت بیمارستان بالا سرت ب...
8 مرداد 1390