سوگندسوگند، تا این لحظه: 23 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

سوگند جون you❤ ا

دختر گلم روزت مبارك

سلام عزيز دلم سوگند جونم امروز روز دختره بهت تبريك مي گم عزيزم و تنها آرزوم خوشحالي و خوشبختي تويه عزيزم من واقعا از اينكه دختر دارم و يك دختر خوب ، فهميده مهربون مودب و درسخون خوشحالم و روزبروز از اينكه خدا بهم دختر داده خوشحال ترم چون روز بروز بيشتر حس مي كنم كه تو مثل يك دوست خوب كنارمي و منم كنار تو گاهي وقتا حتي مي شي مامان من وقتي مريض مي شم مثل يك مامان  مراقبمي و حواست بهم هست فدات شم عزيزم كه اينهمه مهربوني بازم روزت رو بهت تبريك مي گم و آينده خوبي رو برات آرزو مي كنم واست ديشب هم يك هديه گرفتم و  امشب هم واسه خوشحال كردنت برات برنامه هايي ريختم كه حالا مي فهمي دوست دارم عزيزم ...
7 مهر 1390

شروع مدرسه ها

امروز پنجم مهر ماهه دو روزه مدرسه ها باز شده ولي من دو روز اول غايب شدم چون مسافرت بودم شدم كلاس پنجم به مامانم قول دادم امسال خوب درس بخونم و تلاش كنم تو امتحاناي تيزهوشان قبول شم خدا كنه قبول شم   ...
5 مهر 1390

علاقه سوگند به حيوانات

سلام دختركم سوگند خيلي زياد به حيوونات علاقه داره برعكس من كه اصلا از حيوونات خوشم نمي ياد و بدم مي ياد دست بزنم به حيووني حالا مي خواد هرچي باشه ولي سوگند نه از وقتي خيلي بچه بود علاقه خاصي به حيوونات داشت فكر كنم به دايي محمدش رفته آخه اونم وقتي بچه بود همينطور بود سوگند هيچ ترسي هم از حيوونات نداره حتي اگه يه بچه ببر باشه يا خرس مثل عكساي زير وقتي خيلي كوچيك بود يك سال و سه ماهه بود واسش يك مرغ عشق خريديم خيلي دوسش داشت و مرتب خودش بهش غذا مي داد و تو خونه مدام قفس اون بيچاره رو با خودش اينور و اونور مي برد همون موقع يك لاك پشت خاكي هم داشت كه اون لاك پشتو تو خوني مامانيش نگه مي داشت با اينكه لاك پشته بزرگ بود و خيلي سنگين و...
7 شهريور 1390

جايزه هاي من

مامانم ميگه تو خيلي خوش شانسي آخه مامانم ميگه وقتي يك سالم بود براي اولين بار تو زندگيم تو قرعه كشي در بازار مرواريد كيش شركت كردم و يك دستگاه ميكسر برنده شدم سال بعدش هم دوباره تو كيش تو قرعه كشي شركت كردم و يك دستگاه واكس برقي برنده شدم امسال عيد هم تو تايلند تو دريم وورلد با يه بازي خيلي سخت خيلي شانسي يه عروسك خيلي بزرگ و قشنگ برنده شدم   به ياد اون سفر قشنگمون كه خيلي خوش گذشت اسم عروسكم رو گذاشتم بانگكوك (عكس اتاقم با بقيه عروسكام ) بانگكوك رو خيلي دوست دارم وقتي بانگكوك بغلم بود و فرودگاه بودم همه ميومدن و ازم مي گرفتن باهاش عكس مي گرفتن منم فكر كنم مامانم راست ميگه ...
6 شهريور 1390

تنهايي سوگند

سلام عزيزم ديشب افطاري دعوت بوديم خونه زندايي من، ماماني نگين و فاران. اونجا كه كلي با نگين بازي كردي و از همون موقع كه رفتيم همش به من اصرار مي كردي كه مامان نگين شب بياد خونه ما.الهي قربونت برم چون تنهايي دوست داري بچه ها رو خونمون جمع كني اين تابستون چند مرتبه اي نگين اومد خونه ما دو روزي مونده و تقريبا تو خيلي از شب ها رو خونه ماماني موندي خلاصه ديشب هم نگين و فاران و آترين رو با خودمون آورديم و بعد با ماماني و هانيه و هاله و بابا همه با هم رفتيم شهربازي خيلي بهتون خوش گذشت كلي بازي كرديد و كلي هم آترين رو بازي داديد و بعدش هم رفتيم خريد و كلي واسه خودتون تنقلات خريديد و اومديم خونه واي از دست شما مگه مي خوابيديد فكر كنم تا ...
24 مرداد 1390

رشد سوگند در سال اول زندگیش

عزیزم امروز یادداشتی که گفته بودم وزن و قدت رو ماهانه نوشته بودم و رو پیدا کردم و واست اینجا می نویسم وزن تولد3.200کیلوگرم – دور سر 34.5سانتی متر – قد 50 سانتی متر- دور سینه 32.5 وزن در یک ماهگی : 4.400کیلوگرم – دور سر 36 سانتی متر وزن در دو ماهگی : 5.300کیلوگرم – دور سر 38 سانتی متر – قد 55 سانتی متر وزن در سه ماهگی : 5.950 کیلوگرم – دور سر 40 سانتی متر – قد 60 سانتی متر وزن در چهار ماهگی : 6.350 کیلوگرم – دور سر 41 سانتی متر وزن در پنج ماهگی : 6.750 کیلوگرم – دور سر 42 سانتی متر وزن در شش ماهگی : 7.100 کیلوگرم – دور سر 43 سانتی متر وزن در هفت ماهگی : 7.500 ...
20 مرداد 1390

دوستان سوگند

سوگند جون امروز عكس از دوستات مي ذارم تو وقتي بزرگ شدي ياداواري باشه از اين روزا سوگند خيلي مهربونه و خيلي زود دوست پيدا مي كنه هرجا ميريم حتي اگه تو يه پاساژ باشيم و يه بچه اي ببينه سريع مي ره سمتش و باهاش دوست مي شه يهو مي بينيم چنان باهم بازي مي كنن كه انگار مدت طولانيه باهاشون دوسته امسال عيد تايلند كه بوديم وقتي از بانكوك با اتوبوس پاتاپا مي رفتيم تو اتوبوس با يه دختر حدودا 6 ساله به اسم نگين دوست شدي اينقدر صميمي شده بودي كه وقتي رفته بوديم پارك كروكوديل ها و واسه ناهار رفتيم يا همش تو با خانواده اونا بودي يا نگين با ما بود عصر كه هر كس هتل خودش مي رفت هتل اونا يه جاي ديگه بود وقتي داشتيم از هم جدا مي شديم اصرار مي كردي كه مامان بذ...
20 مرداد 1390